من انبوه کلماتی از جنس باروتم
که در اصطحکاک با سطح کهربایی احساسم
می شوم صداهای روشن فریاد؛
برای شکستن دیوارهای سرد و تاریکِ ترس و سکوتهایِ بلندیِ که شبیه سکونهای آخر حروف دیرگاهی است
خاموش خاموش خاموش مانده اند
من انبوه کلماتی از جنس باروتم
که در اصطحکاک با سطح کهربایی احساسم
می شوم صداهای روشن فریاد؛
برای شکستن دیوارهای سرد و تاریکِ ترس و سکوتهایِ بلندیِ که شبیه سکونهای آخر حروف دیرگاهی است
خاموش خاموش خاموش مانده اند
باید در مورد این شعر با هم حرف بزنیم
به نظرم
می شه از لحاظ دستور زبانی یه اصلاحاتی روش انجام داد
مگه اینکه تو توضیحی داشته باشی و من اشتباه کنم
اما
شعر خوبیه
حس خوبیه
و اون جمله بلند بلند چهارم خیلی هوشمندانه است
یه جور شکل فریاده در قالب کامت صامت
اصلا از بس از استادنداردهای جریان های امروزی شعر ایران دوری
بکر به نظر می رسی واین خوبه خیلی
ضمنا سعی کن از “عباس صفاری” حتما شعر بخونی
حتما