Category Archives: Poem / شعر
شاعر که میشوی
شاعر که میشوی هزار شعر میخوانی و هزار شعر میدانی و آخر در ترازوی سنجش وزن و قافیه بی قافیه میمانی… شاعر که میشوی انگار با خودت و تمام شعرهایت بر سر مفهوم و مقصود دائم در رقابتی، شاعر که میشوی تمام حرفهایی … Continue reading
نگاه
تو چیزی نمیگفتی اما نگاهت در من نشا میکرد و من خیس و مرطوب از تو تنم بوی شالیزار میداد و تو هیچ نمي دانستي که با کوچکترین اشاره تو به شکستن قفل این سکوت گوشهایم همچون دختران باکره هزار باره بالغ میشد. … Continue reading
شروع یک داستان تازه دور به نظر میرسد
مجابم نکن !!خواندن دوبارهِ همان قصه؟ .ممکن نیست …نه، نه .حتی شروع یک داستان تازه دور به نظر میرسد مجابم نکن کار از کار گذشته شروع فصل دیگر و سر سطر و صفحه بعد فقط بهانه بود ؛ .من حتی … Continue reading
قرار ما این نبود
قرار ما این نبود قرار ما یک گفتگوی ساده خودمانی بود با طعم چای و زعفران و بازی ساده چشمهامان و خندههای ریز ریز …و صحبت از قرار فردا پس چرا همه چیز بوی دلتنگی گرفت و پر شد از کنایه و معنی … Continue reading
راهی برای گفتن داری؟
چه ناخوشی وقتی حرفي برای گفتن داری و راهی برای گفتن نداری ؛ انگار به یک کوچه بن بست بی عبور میرسی که خالی از معنای روزنه و فرار است، .حتی مجالی برای پریدن از روی دیوار نیست
آوندهای خیال
و خیال تو همچون طفلکی معصوم در مقابل انگشت اشاره یِ چرا و باید و اگر با بغضی فرو رفته خیره میماند .
کلماتی از جنس باروت
من انبوه کلماتی از جنس باروتم که در اصطحکاک با سطح کهربایی احساسم می شوم صداهای روشن فریاد؛ برای شکستن دیوارهای سرد و تاریکِ ترس و سکوتهایِ بلندیِ که شبیه سکونهای آخر حروف دیرگاهی است خاموش خاموش خاموش مانده اند
بايد به پنجره پناه برد
بايد به پنجره پناه برد به حجم روشني از ادراك عبور نور و لمس روشن اشيا .بدون مرز سايه ها
پنجرهای رو به دریا
من خواب دیدم روبه روی پنجرهای رو به دریا نشسته ام و باد های شمال همه موافق بود و موجهای دریا همه موافق بود و ماهیگیران تورهاشان پر از ماهی بود و دختران با گوش ماهیهای ساحلی دستبند میساختند و کودکانِ پر … Continue reading
…قدري تامل
…انسانيت پرت شده بود با جسد بي جان بچه گربه روي خط زرد خيابان …قدري تامل …قدري تامل