زندگی مفهوم گنگ درک مسیر عبور مردی تنها که گذشت با یک کلاه ، یک بارانی، یک چتر ، یک کوله پشتی و یک سگ و جی پی اس نداشت
تو که میری
تو که میری تازه میفهمم دلتنگی یعنی چی ؟
.تو که میری گاه شمار روی دیوار میشه آه شمار
.تو که میری من و ناگفته هام با این دفتر یادداشت صمیمی میشیم
…تو که میری دو قطره اشک بیشتر از اینا مفهوم داره
شتاب در نماندن
میدانم دیر شروع کردهام ، دیر آمدهام ، ولی شتاب در نماندن و رفتن دارم
دیر شروع کردهام ، دیر قدم از قدم برداشتم، ولی حس پوچ نرسیدن تمام انگیزه نماندنم و ندویدن کابوس شبانهام
و دویدن فعل بی چون و چرای انجام
… و سر انجام چیزی که هرگز به آن فکر نخواهم کرد
من از خودم جا ماندهام
گنجشکها هنوز بیقرارند
روزهای آخر تابستان
صبحی سرد
گرز – اتریش
من در تماشای تب تند پریدن گنجشکان در انبوه بوتههای ذرت که به یک اندازه روییده اند
من در تلاش درک مفهوم خواستن دل خوش کردهام به گرمی صندلی ماشین و ژاکتی که به تن دارم
چند وقت تا برداشت محصول باقی مانده ؟
گنجشکها هنوز بیقرارند
خاکسپاری رویا هرگز
نمیخوام وقتی منو به خاک میسپارن رویاهامم باش چال کنن
پائیز در چند قدمی است
باران باران باران در پهنهٔ تابستان تا که بدانی پائیز دوباره خواهد آمد
من و باران
در بالکنی سرد و خیس با شلاق سیل آسای باران بر شیشهها ; من و لیوان چای و هجوم افکار و آرامشی که در جستجوی آنم
بکر باش و شبیه هیچکس
ذهن باید باکره باشه واسه نوشتن . بکر و تازه و دست نخورده .باید حرف دلشو بزنه .باید خودش باشه . باید حرف خودشو بزنه با صدای خودش.تمام کتبأیی که تا الان خوندی ببند.اگه دنبال سبک و سیاق نوشتنی وسط نوشتههای دیگه باید بگم ته اون چیزی که مینویسی خودت نیستی.اگر هم لا به لای نوشتههای دیگه دنبال مطلب و سوژه واسه نوشتن میگردی پس بدون چیزی واسه گفتن نداری .بذار توباشی و یه حرف تازه ، حتا اگر یه خط، حتا اگر یه جمله. یه حرف .ولی بذار خودش باشه . یه چیزی هست که توی میدونی و بقیه نمیدونن . یه چیزی هست که تو حس میکنی و بقیه حس نمیکنن . اصلا یه چیزی هست شبیه همه چیزای دیگه ولی تو یه جور دیگه حس میکنی . همونو میگم همونه خودشه قسمت بکر ذهن تو که شبیه هیچ کس دیگه هیچ حرف دیگه و هیچ نوشته دیگه نیست غیر از خودش
یه نهال میکارم
من نمیتونم دنیارو نجات بدم ولی میتونم یه نهال بکارم تو باغچه خونم
تي تي و شام
بدو بدو رفتم دمپایی رو برداشتم و برگشتم کوبیدم تو سر سوسک …ای کلی چندشم شد . دو تا پر دستمال کاغذی کشیدم از توی جعبه بیرون که لاشه سوسک رو باش جمع کنم . رومو که برگردوندم دیدم تی تی داره کف زمینو میلیسه . اثری از سوسک نبود …جیغ کشیدم سرش وای نه تی تی، فرار کرد پشت مبل … منو باش که واست تن ماهی میخرم…پشت مبل دنبالش سرک کشیدم داشت پنجه هاشو میلیسید …به نظر شام بدی نبوده